کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته زندگی ما kimiya omidetayebe

فرشته نویسنده وبلاگ هستم

روزی های خدا

کیمیای خوش روزی ام سلام حواستو بده به من            خوب گوش کن      میخوام از روزی های حلالی که خدابرای تو وهمه ی بنده هاش گذاشته حرف بزنم ببین عسلم اون روزی که تو در دنیای دیگه ای بودی وهنوز قدم رنجه نکرده بودی خدای مهربون برای روزی حلال تو یک وسیله ای بنام بندناف قرار داد تا توبوسیله ی اون تغذیه کنی وتودر عین ناتوانی اونوبهترین وسیله ی رشدت پذیرفتی وبی چون وچرا میخوردی ومی نوشیدی ودر کمال سلامت رشد کردی تا زمانیکه دست تقدیر با آرامش کامل تورو به این دنیا آورد وبلافاصله روزی حلالتردیگری برای تو آماده شد ...
27 دی 1390

روز اربعین حسینی

کیمیاجانم سلام امروز روز اربعین ابا عبدالله الحسین(ع) است نمیدانم برایت چگونه داستان بسازم وتورا با ایشان آشنا کنم داستان دوبرادر مهربون که خیلی هم یکدیگرو دوست داشتندو بگم؟خوب گوش کن! میخوام از روزایی که دوتا برادر میخواستن به میدون جنگ برن ومبارزه کنند بله دخترم ! آن دوبرادر یکی اسمش حسین ویکی دیگه اسمش ابوالفضل العباس بود هردوشون تو میدون جنگ واندکی یارویاور  همینکه جنگ شروع میشه دوبرادر با خدارازونیاز میکنندومیرن جلو وای چه قدرتی چه دلاورانه میجنگند حالابگم که زن وبچه هاشونم اون دورترا وایسادن وتماشا میکنند خیلی سخته آدم تو حال وهوای اون موقع بتونه قرار بگیره تازه چی ؟میشه اون صحنه رو نگاه کرد دل میخواد ها....جی...
24 دی 1390

بدون عنوان

کیمیاجون جونی سلام خیلی جالب بود امروز جای تو خالی ناهار خونه ی میناجون که یک نی نی کوچولو سه ماهه داره دعوت بودیم اسم نی نی شون زینب جونه زینب جون خیلی خوابش سبکه وزود زود بیدار میشه بنده خدا میناجون سرغذا زینب جون روی پاش بود واصلا از غذا خوردنش چیزی نفهمید من که غذام تموم شده بود برای اینکه بتونه غذاشو بخوره زینب رو ازش گرفتم وشروع کردم باهاش به حرف زدن واو هم نق نق میکرد معلوم بود غریبی میکنه گفتم آخه ای دخمل سیا بلا بلا چرا نمی خوابی دختر ه ی زشت بخواب دیگه که فهمیدم میناجون بدش اومده بود وناراحت شده بود آخه ما مشهدیها برای اینکه بچه ای چشم نخوره میگیم دختر زشت وخلاصه با چه هنری تونستیم با کمک خاله ی بچه این مطلبو برسونیم اینم روزی بود...
23 دی 1390

ازبچه گی تا پیری

وقتی بچه هستیم .میگن بچه ست نمی فهمه وقتی نوجوان هستیم میگن نوجوونه نمی فهمه وقتی جوون هستیم میگن خامه نمی فهمه وقتی بزرگ میشیم میگن داره پیر میشه وقتی پیرمیشیم میگن پیره حالیش نیست وقتی می میریم میان سر قبرمونو ومیگن خدابیامرزش عجب انسان فهمیده ای بود خدایا.............ما چکار کنیم با این بنده هات؟
22 دی 1390

آموزش زبان برای کودکان

آموزش حرف زدن یكی از مراحل كلیدی رشد  در سه سالگی كودك ، یادگیری تكلم است كه برای رشد مغزی، عاطفی  و نیز رشد اجتماعی و حیاتی او لازم است. میزان یادگیری تكلم كودكان همانند سایر ابعاد رشدیشان تا حدود بسیاری با یكدیگر متفاوت است . این توانایی به عواملی از قبیل طبیعت و رشد جسمی قسمت هایی از بدن كه در امر تكلم دخالت دارند و نیز توانایی هوشی و یا وجود انگیزه از سوی محیط بستگی دارد . به خاطر داشته باشید كه پیشرفت های اولیه ، ارتباطی به توانایی هوشی كودك ندارد. بچه ها یادگیری زبان را قبل از آن كه بتوانند حتی كلمه ای را ادا كنند آغاز می نمایند. نوزادان صدای انسانها را به هر صدای دیگر ترجیح می دهند و صحبت كردن با آنها از بدو تولد...
20 دی 1390

به خودمان نمره بدهیم

کیمی خانم  بعد بعدها به خودت و به ما  نمره بده ١-محکم ترین تکیه گاه مان را چه کسی قرار داده ایم؟ ٢-چقدر در کنترل غرور مان دقت کرده ایم؟ ٣-کنجکاوی وبه عبارتی فضولی ودخالتمان  در کار دیگران  را چقدر مهار کرده ایم؟ ٤-دست چه کسی را گرفته ایم که انتظار داریم خدا دستمان را بگیرد ٥-درهنگام خشم وعصبانیت چند دل را شکسته ایم وبعدا چند دل را به دست آورده ایم؟ ٦-در مقابل درددیگران چه عکس العملی داشته ایم؟ ٧-آیا زمانی برای کسی همدرد خوبی بوده ایم؟ ٨-چقدر شادی دیگران شادمان کرده؟ ٩-چقدر غمخوار دیگران بوده ایم؟ ١٠-چقدر از وقتمان را برای دیگران گذاشته ایم و.....و...........
20 دی 1390

قدردانی از پدر ومادر

کیمیاجانم سلام امروز خیلی دلم گرفته  گفته بودم که دلم باران میخواهد اما امشب اشکهایم باران شد امروز خواهر دوستم که او هم دوستم بود رفت به حایی که همه مان بعدها خواهیم رفت ومن کمی سبک شدم دیگر باران نمی خواهم چون امروز سیلاب اشک دیگران را نا خواسته دیدم وخودم نیز!..........مادر بود دیگر..........آدم از دنیا سیر میشود وقتی مادر را صدا بزند وجوابی نشنود مادری که حتی اگر قند خونش بالا میرفت بازهم دلش برای فرزندانش شور میزد نمی خواهم ناراحتت کنم خواستم بگویم با تقدیر کاری نمی شود کرد تو قدر باباومامانتو بدون بزار یک کم بزرگتر بشی خواهی فهمید که خدا دوگوهر گرانبها نصیبت کرده که ا...
19 دی 1390

من دلم میخواهد

سلام کیمیای خوبم....................................... من دلم میخواهدزندگی را بفشارم در مشتم تا زیباتر بسازم برای آینده ی تو غصه ها را همه در خاک کنم تا تو در آینده غصه رانشناسی که چیست فاتح هر چه پلیدیست بشوم تا تو بویی از آن را نفهمی.. دلم میخواهد بیداری های تو نیز مانند خوابت شیرین وگوارا بشود دلم میخواهد که تو فرشته بشوی بی گناه وسبک بال بگردی از هرچه خوبی ونیکیست بویی ببری کاش میشد آینده را خودمان رقم بزنیم تا ببینی برایت چه خواهم کرد اگر چه که میدانم که خدایی که در همین نزدیکیهاست تو رابیشترازمن دوست می دارد وازمن دلسوزتراست من این را خوب میدانم ...
16 دی 1390

چندقطره باران

کیمیای عزیزم سلام دلم چند قطره باران میحواهد دلم یک دریا سیل میخواهد دلم یک حوض پراز آب میخواهد اصلا دلم یک موج آب میخواهد که مرا ببرد بالا ومحکم به تن آب بکوبد دلم برای رفتن کنار هر آبی دلتنگست دلم برای آن صدای زیبا ناودان خانه مان تنگست ......... دلم برای حوض هشت ضلعی وسط حیاط تنگست دلم برای دو ماهی سفیدوصورتی حوض خانه مان بهانه میگیرد دلم برای خشت های نیم شکسته ی حیاط خانه مان بیقراری می کند  چه شدند آن چهارباغچه بزرگ وپنج ضلعی اطراف حوض؟/ درختان گلابی مان ...؟درختان تنومند انجیر که هرساله خیال  همه ی همسایه هارااز خرید آن راحت کرده بود به زیر کدام دیگ ...
16 دی 1390

ببار ای برف

سلام کیمیای برف ندیده کیمیای دورازبرف ..........................     کیمیایی که از برف می ترسی نترس عزیزم وآرام و   راحت باش سرمای زمستانی تو را آزار نمی دهد تو در دزفول شهر گرم ومقاوم خوزستان با لباس نازک وبرایت باور کردنی نیست که ما با لباس بافتنی کنار پله ی کرسی چپیده ایم نه لمیده ایم ! ها......... چی کرسی نمیدانی چیست ؟البته واضح ومبرهن است وبر کسی پوشیده نیست که کرسی چهار پایه قد کوتاهیست که به علت اینکه ننه سرما خودش از سرمای زمستان در عذاب بوده ودر موقعیتی نبوده که به فرزندش همان کرسی جان .جان جانان را میگویم نرسیده وکرسی جان ما خوب رشد نکرده وقد کوتاه مانده حالا فهمیدی کرسی چیست خوب مجسم کن ...
15 دی 1390